هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

خورشید من

گزیده ای از دفتر خاطراتم برای هلیا

نازنینم خورشیدم شب سایه گسترانیده و باز هم تکرار زمزمه من برای تو! دلم برایت تنگ است . این روزها تند پایی و تند رو. بههر کجا که قدم می گذارم مورب می نشینی نگاهم می کنی مسیرم را پیدا می کنی و تند وتند چهار دست وپا می آیی دست بر کمرم می زنی و می ایستی . این بودنت حساستقلالت شادمانیت خنده هایت مرابه بهشتمی بردبه عرشمیکشاند به لبخند پرودگارم !لحظههایم همه شیرین و زود گذر . بزرگ وبزرگتر میشوی ومن نمی خواهم باور کنم به من می فهمانی که سراپا درحالتکاملی .در اغوش گرفتمت می بوسمت می بویمت و میگویم برویم دستانت را بشورم .نگاهم می کنی دستانت را به هم می مالی .هلیا بودنت را خاص بودنت رامی ستایم .دوستت دارم عمر جاودانه من . ...
28 فروردين 1391

عید من باش

عید من باش گلم! سفره ای باش به اندازه عشق هفت سینی به بلندای دلت و مرا دعوت کن سر آن سفره ناب ای تو همرنگ گلاب دعوتم کن به شراب آ ن شرابی که ز انفاس لب تو جاریست ومرا مست ترین خواهد کرد عید من باش گلم! تو مرا خانه تکانی کن از عشق! که ببارد ز دلم جلوه ی تازه ترین عید رخت عید من باش گلم... ...
10 فروردين 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد